Search
Close this search box.

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

35_3_0
کودک‌همسری در افغانستان؛ سنت یا فاجعه؟
1974333_929
رخدادهای پسین؛ زنگ خطر تازه برای مهاجران افغانستانی در پاکستان!
استاد-مزاری
نگاهی به زندگی و کارنامه‌های عبدالعلی مزاری

در میان سایه‌های مهاجرت

پس از سقوط نظام جمهوریت در افغانستان، موجی از مهاجرت آغاز شد—مهاجرتی که نه‌تنها سرنوشت یک ملت، بلکه زندگی هزاران فرد را برای همیشه دگرگون کرد. زنان، فعالان حقوق بشر، خبرنگاران، نیروهای امنیتی، کارمندان دولتی و بسیاری دیگر، با ترس از آینده‌ای نامعلوم، ناچار شدند خانه و سرزمین خود را ترک کنند.

این  روایت زندگی زنی افغان است که با امید رسیدن به کشوری امن، از کابل راهی پاکستان شد. اما این مسیر، برخلاف تصور، نه پایان دشواری‌ها بلکه آغاز چالشی تازه بود .زیرا مهاجرت تنها عبور از مرزها نیست، بلکه سفری است که روح و جان آدمی را نیز درگیر خود می‌کند.

لاله، زنی سی‌وهفت‌ساله، روزی با امید و آرزو در کابل زندگی می‌کرد. او برای آینده‌ای بهتر برای فرزندانش تلاش می‌کرد، اما سقوط جمهوریت، همه چیز را نابود کرد.

همسرش که کارمند یکی از نهادهای دولتی بود، چند هفته قبل از تغییر رژیم ناپدید شد. تهدیدها، ترس و آینده‌ای نامعلوم، لاله را وادار کرد که خانه و کاشانه‌اش را ترک کند.

بعد از سقوط نظام جمهوریت تعداد زیادی از افغان‌ها راه مهاجرت در پیش گرفنتد تا بتوانند از مشکلات موجود افغانستان رهایی یابند لاله نام مستعار زنی است که در دل تاریکی ها برای پیدا کردن روشنایی شب‌هنگام با هزاران نگرانی، همراه با دو فرزند خوردسالش، راهیِ مرز تورخم شد.در آن‌جا هزاران افغان، ناچار تن به‌ ترک وطن داده‌بودند صف کشیده بودند.

 پولیس پاکستان، با چهره‌های عبوس، مهاجران را بررسی می‌کرد. برخی را به بهانه‌‌ی نداشتن اسناد بازمی‌گرداندند، برخی را مجبور به پرداخت پول می‌کردند.

لاله که پولی  برای دادن رشوت نداشت، با التماس توانست عبور کند اما با ورد به پاکستان فهمید که این تنها آغاز یک سرگردانی تلخ است…

با ورود به پاکستان و پس از جست‌وجوی فراوان، اتاقی کوچک در یکی از محله‌های فقیرنشین پشاور یافت، اما مشکلات تازه آغاز شده بودند.

لاله برای تأمین هزینه‌های زندگی نیاز به  پول داشت، باید این مقدار پول را از راه های مشروع بدست می‌آورد؛ چیزی  که برای بسیاری از مهاجران افغان در پاکستان مشکل است.

لاله امید داشت که بتواند از طریق یک نهاد بین‌المللی به کشور سومی منتقل شود، پرونده‌اش را به یکی از دفاتر سازمان ملل سپرد و هر روز به امید پاسخی جدید به آن‌جا سر می‌زد اما جواب همیشه یکسان بود:

 «منتظر باشید.» و اما این انتظار، پایانی نداشت.

در ماه‌های نخست پس از مهاجرت، پولیس پاکستان سخت‌گیری چندانی بر مهاجران نداشت، اما با گذشت زمان، فشارها بیشتر شد. اخراج افغان‌های بدون مدرک، به یک سیاست رسمی تبدیل شد. هر روز، صدها خانواده را سوار موترها کرده و به مرز افغانستان می‌بردند. پولیس در کوچه‌ها پرسه می‌زد، مردان را در خیابان‌ها متوقف می‌کرد و زنان را در خانه‌هایشان تهدید، بازداشت و اخراج می‌کند .

لالا روایت تلخی دارد او می گوید .یک شب، وقتی که تازه خوابم برده بود، صدای کوبیدن شدید دروازه بلند شد، قلبم تندتر زد همسایه‌ای با نگرانی گفت: «پولیس آمده، دارند افغان‌ها را می‌برند.»

دستان لرزان شده ام  را روی دهانم گذاشتم تا صدای هق‌هق  را خفه کنم، کودکانم را در آغوش گرفتم، چراغ را خاموش کردم و در تاریکی، دعا کردم که آن‌ها مارا را پیدا نکنند.آن شب تا سپیده دم بیدار ماندم.

لاله می گوید  دیگر امیدی به زندگی در پاکستان ندارم و بارها به دفاتر سازمان‌های بین‌المللی مراجعه کردم و خواستار انتقال به کشوری امن شدماما پاسخی دریافت نکردم.

 او شنیده بود که برخی مهاجران افغان به کانادا، آلمان یا آسترالیا منتقل شده‌اند، اما پرونده خودش هم‌چنان در صف انتظار بود.

او از جامعه‌ی جهانی می‌پرسد: «چرا فقط برخی افغان‌ها انتخاب می‌شوند؟ چرا هزاران زن و کودک که هیچ سرپناهی ندارند، فراموش شده‌اند؟»

لاله از سازمان ملل، کشورهای غربی و نهادهای حقوق بشری می‌خواهد  که به وضعیت مهاجران افغان توجه جدی کنند. «ما گناهی نکرده‌ایم، ما فقط می‌خواهیم در جایی زندگی کنیم که امنیت داشته باشیم، جایی که کودکان‌مان بتوانند به مکتب بروند، جایی که هر شب از ترس اخراج و بازداشت، کابوس نبینیم.»

لاله، نه امیدی به ماندن دارد، نه راهی برای بازگشت، او نمی‌تواند فرزندانش را دوباره به کشوری ببرد که هر روز در آن خبر از قتل، تهدید و سرکوب به گوش می‌رسد.

اما ماندن در پاکستان هم دیگر ممکن نیست.!

او می‌گوید یک شب در تاریکی اتاق، به چهره‌ی معصوم فرزندانم نگاه کردم. آن‌ها هنوز نمی‌دانستند که مادرشان هر روز با وحشت از آینده بیدار می‌شود. با چشمانی اشک‌بار، به سقف خیره شدم و با خود  زمزمه کردم:

«آیا جایی در این دنیا برای ما هست؟ آیا کسی صدای ما را می‌شنود؟

سرنوشت مهاجران افغان در پاکستان، قصه‌ای ناتمام از رنج و امید است. آنان سال‌هاست در سرزمینی که سایه‌اش را بر زندگی‌شان گسترانده، اما هرگز آغوشش را به رویشان نگشوده، چشم‌انتظار فردایی روشن‌تر مانده‌اند. در این میان، زمان می‌گذرد، نسل‌ها تغییر می‌کنند، اما پرسش بزرگ همچنان باقی است: آیا روزی خواهد رسید که غربت جای خود را به آرامش بدهد و این قصه‌ی تلخ سرانجامی شیرین یابد؟

جواد رسولی

مطالب بیشتر

MixCollage-30-Dec-2023-12-20-PM-5637
اسپیس‌ایکس با موفقیت یک راکت را همراه با خدمه جدید به ایستگاه فضایی بین‌المللی پرتاب کرد
Woman-2
  زنان افغانستان و ناامیدی بی‌پایان پس از تسلط طالبان
iStock-490964222
مهاجرت به اروپا؛ رؤیا یا کابوس؟
Scroll to Top