یکی از پیچیده ترین مفاهیم درطولِ 25 قرن تاریخِ اندیشه ی فلسفی؛ بحث آزادی است. درواقع تاریخ سیاسی بشر کوششی مداوم جهت تحقق آزادی بوده است. گفته می شود “آزادی” اکسیژنِ تاریخ است و تاریخ با آزادی نفس می کشد، قابل تأمل این است: در عین حال که همۀ انسان ها می خواهند آزاد باشند؛ بیشترین چیزی که زیر پا گذاشته می شود “آزادی” ست. خیلی چیزها را در موردِ آزادی نمی دانیم در واقع تعداد سوالات ما در این بحث بسیار بیشتراز پاسخ های روشنِ ما است، حتی هنوز نمی دانیم آیا آزادی غایت است، اگرآزادی بدست بیاید پرسشِ آزادی پایان می یابد یا خیر؟

دربارۀ آزادی زن افغانستان مایلم اینطورتصویربدهم؛ اگرسال ها بعد فردی سَری به سال 1403 بزند واین متن را بخواند، باید بداند که در این برهه زمانی، آزادی برای زنان افغانستان “دروغی بزرگ” بیش نبود. ما جمهوریت را با تمامِ اندیشه های وارداتی و نگاهِ ابزاری اش؛ پشت سر گذاشتیم ووارد مرحله ای به مراتب دشوار تر شدیم.. اکنون “آزادی” برای ما تلاشی متناسب با مفهومِ رنجِ استثمار است. به لطفِ سیاستمداران و روشنفکرانِ اهل تعامل؟! اکنون ما بدونِ اینکه حتی تصویرِ واضحی از استقلال داشته باشیم؛ می کوشیم پویایی خود را حفظ کنیم و واژۀ خوش آهنگِ “آزادی” را درخاطر داشته باشیم. قدرت گرفتنِ مجدد طالبان درافغانستان و همزمان زیر پا شدنِ “آزادی” آزادیخواهانِ جهان را واردِ یک شوکِ عمیق کرد؛ در واقع آمریکا با ترک افغانستان سیلی محکمی به تمامِ آزادی خواهان جهان زد و گفت: ببینید.. این منافع، قدرت و نظامی گری و ارتش است که در عمل حرف اول را میزند نه ارزش های والا و نگاهِ برابری طلبانۀ انسانی.
در این انحرافِ منافعِ قدرتِ غالبِ جهانی در برابرِ افغانستانِ جهان سومی، اما سنگین ترین بار و رنج، روی دوش زنان افغانستان افتاد.تأسف بار است اکنونی که فمنیست های جهان در مقابل “نابرابری های نهفته” در قوانین شان می ایستند یا بحثِ “مُزد در برابر کارخانگی” را مطرح می کنند؛ از “حقِ سقطِ جنین” قانونی دفاع می کنند یا “مطالعاتِ استعمارزدایی” را روی دست دارند. زنانِ افغانستان با تجربۀ این نظامِ سرکوب گر تاریک ترین روزهای تاریخ شان را تجربه می کنند.
“آزادی” در فلسفه
بحث “آزادی” در فلسفه بسیار دامنه دار و وسیع است، در اینجا نگاهی گذرا درعین حال مسئولانه به آزادی در فلسفه می اندازیم.
“جدال برای آزادی زندگی را معنا می دهد” از نظرِ “هگل” تلاش برای بدست آوردنش را پایانی نیست، انسان همواره پی معناست یعنی قرار است این تلاش برای ما لذت بخش و امیدوار کننده باشد، یعنی جدال پایان نمی یابد، جامعۀ استعماری، قبل از انقلاب، در حینِ انقلاب وبعد از انقلاب جدال برای آزادی را ادامه می دهد. “روسو” اما انسان را در بند می داند اینجا دیگر با بحث جدال و معنا دهی رو به رو نیستیم با نگاهی مثبت در مفهومِ جدال، رو به رو نیستیم بلکه بند هایی بما تحمیل شده است آنهم در همه جا! “انسان آزاد آفریده شده است اما همه جا در بند است” انسان آزادی که در بند است! بند هایی نا گسستنی که انسان را تا مرز بردگی می کشاند چه بسا به قعرِ بردگی ببرد و انسان با بند هایش از عمق ها بیرون آید و دوباره بر اثر چرخش تاریخ به بردۀ مُدرن تبدیل شود.آزادیِ روسو بیشتر از بند ها صحبت میکند تا ازرهایی. انگاراین یک تحمیل است که ما هر زمان که به “آزادی” می اندیشیم بصورتِ خودکار موانع را بخاطر می آوریم “آزادی ما؛ آزادی دیگران است” این البته تعریفی است که رنگِ اندیشه های مارکسیستی دارد، وقتی با این تعریف رو به رو می شویم درواقع احساس می کنیم این تعریف، به تعاریفِ دیگر شکل خاصی میدهد؛ گمان میکنم روزالوگزامبورگ با پیشکش کردنِ این جمله کمک بزرگی به بشریت کرده است.
رابطه ی آزادی و ترس
مادامی که انسان بخاطر ترس از عقوبتِ الهی، مجازات توسط قانون، قضاوت شدن، زنجیر های پایش، تخیل یا هراس های پنهان در ناخودآگاه اش کاری را انجام ندهد یا بخاطرِ موارد نام برده شده مجبورن کاری را انجام دهد. آزاد نیست. انسان در هراس؛ آزاد نیست. ترس و هراس آزادی انسان را نه تنها محدود که به کُلی از بین میبرد.
روی دیگرش البته این است که آزادی، ترس را مهار می کند. آزادی که در دل اش آگاهی داشته باشد دیگر خوب تر از خوب است. صحبت در مورد اینکه ما باید آزادی را کسب کنیم یا آزادی چیزی است که بما داده می شود، دشوار است. این نتیجه گیری ارتباط مستقیمی با عواملی چون جنسیت، جغرافیا،میزانِ قدرتِ رسانه ها، مفهومِ رنج، امکاناتِ در دست داشته، میزانِ آگاهی جمعی، گذشته ی تاریخی و دور نمای ما برای آینده دارد. در بسا موارد که آزادی به ارزانی، بصورتِ وارداتی همانندِ “دموکراسی آمریکایی” که در افغانستان در واقع به زور به مردم خورانده شد؛ به مردم ارزانی شود؛ پاسخی جز تهوع و بالا آوردن ندارد.
میزانِ آگاهی جمعی برای پذیرش آزادی، درک و هضم اش بسیار مهم است. اما آزادی حتی اگر به ضرر ارزش های بنیادین در یک جامعه باشد باز هم در یک آن “ترس” را مهار می کند. آزادی می تواند مفهوم ترس را برای مدتی در یک جامعه حتی ببلعد. این مهم است که آزادی به کجا می کشد و چه حاصلی خواهد داشت؟ به لاوبالی گری، فسادِ اخلاقی و سیاسی و اقتصادی، فورانِ خلاقیت و دانش و آگاهی، ندانم کاری، گیجی…. اگر آزادی و ترس را بصورت موازی در کنار هم قرار دهیم، آزادی ناکام می شود و ترس دما دم قدرت اش را به رُخ میکشد.
تعاملاتِ روشنفکران افغانستان بر ضدِ آزادی
ترسیمِ افقِ آزادی در آینده ای نزدیک برای زنان افغانستان چیزی شبیه به محال است، جامعه با زور تفنگ یا عقب نشینی تاکتیکی؟! عقبگردِ مخوفی کرده است. افرادِ آدمکش، بنیاد گرا، افراطی و خطرناک؛ حالا شده اند دولت و حکومت، بی برو برگرد و چانه زنی؛ این دولت غیر مشروع است و بنیادش را درنظامِ قدرت جهانی سرمایه داری و سلسله مراتبی گذاشته است که متعارف و قابل سنجش با سنجه های تعاریفِ علم سیاست نیست. این نظام نه تنها رد و غیر قابل قبول است که با علاوه شدنِ هر روز بر عمرش، به افغانستان و شهروندانش آسیبهای جدی وارد می کند، علم زدایی و فرهنگ زدایی میکند، ماهیتِ استعماری دارد جنگ طلب است؛ گدایی میکند و همزمان با همین پولِ گدایی پی رستگاری است! اکنون عده ای ازروشنفکران افغانستان به فکر تعامل و مسامحه با تروریستانِ طالب هستند، در اینجا قبل از اینکه بحثِ رفورمیسم مطرح شود بحثِ “منفعت طلبی” نقطۀ عطفِ ماجراست بعد از آن ویژگی اصلاح طلبی و رفورمیسم وبه نوعی میتوان گفت دیدگاه های نسبی گرایانه در تاریخ دست از سر بشر برنداشته و بر نمی دارند، مادامی که پی سازش و مدارای کورکورانه باشیم “آزادی” غارت شده و به شکلِ اندوه باری می گریزد!
صدای زنان افغانستان در خیابان های کابل نعرۀ “آزادی” سر می دهد اما مورد علاقۀ رسانه نیست. رسانه “آزادی” را نه؛ بلکه تعاملاتِ ننگین را پوشش می دهد. محبوبه سراج به نمادِ این تعاملات معروف شده است با وجودیکه زنان افغانستان بارها اذعان داشته اند که نماینده ای برنگزیده اند او همچنان شیک می پوشد و از مجامع بین المللی جایزه دریافت می کند، در رسانه ها صاحبِ تریبون است واعتراضات زنان را تا حد امکان بی اهمیت جلوه می دهد و هدف نهایی زنان معترض افغانستان را به دریافت ویزای مهاجرتی خلاصه میکند. وقتی خبرنگار می گوید زنان افغانستان شما را بعنوان نماینده بر نگزیده اند پاسخ می دهد “دلکشان” این یعنی: من پی منافع شخصی خودم هستم، استدلال های مَن در آوردی دارم و با جهان و منفعت طلبی هایشان سازش دارم و تمام! او صدای زنان را پروژه ای می داند در صورتی که خودش یک پروژه است.
تأسف بار است که خیلی ازبه ظاهر روشنفکران افغانستان همین کاررامی کنند. در نتیجۀ این تعاملاتِ ننگین در واقع مفهومِ آزادی، برای زنان افغانستان محدود و محو می شود.
آزادی؛ برای زنِ افغانستان
متأسفانه بحثِ “آزادی” زنِ افغانستان در بیست سال اخیر بصورتِ کاذب ،توأم با نگاهی منفعت طلبانه به شکلی اروپا محورانه و همچون امری “ذات گرایانه” صرفن برای جغرافیایی بنام افغانستان، اول محدود و سپس نُقلِ محافل شد. آزادی زن افغانستان در 2001 پر آوازه ترین شعارِ آمریکا برای بر اندازی طالبان بود. «آزاد سازی زنانِ سرکوب شده توسط فرهنگِ متحجر بومی در کشورهای مسلمان» این عنوان می خواست زن افغانستان را واردِ صحنه کند و از چنگالِ تحجر نجات دهد، بگذریم از اینکه چه میزان جنگ های خونینِ امپریالیستی از جمله در عراق و افغانستان به راه انداخت. در عمل اما ذیلِ این واژگانِ زیبا چیزی جز نمایش آزادی( اقتصادی- اجتماعی- حقوقی- سیاسی) زنان افغانستان وجود نداشت.ِ البته معترف هستیم به اینکه وضعیت افغانستان بهتر از اکنون بود و به نوعی امیدواری جهت بهبودِ اوضاع وجود داشت، اما در یک تحلیلِ رادیکال و نهایی حضورِ زنان در اجتماع واقعی نه؛ بلکه سنبلیک و نمایشی بود تا صاحبان قدرت و پروژه های هنگفت به جهانیان نشان دهند بله زنان حضور دارند اما اینکه این حضور چه میزان بار دوش زنان را اضافه کرده بود خود مقوله ای است مهم و اساسی که در جایش باید پرداخته شود. بعد از جمهوریت و با حاکمیتِ طالبان زنان نه تنها آزادی ندارند بلکه به صورتِ وحشیانه و مبرهنی ” در بند اند”
بُعدِ دیگرمسئله اما مبارزۀ مداومِ زنان جهت دسترسی به آزادی است. اکنون زنانِ زیادی در سرتاسر جهان برای آزادی می رزمند. مبارزۀ زنان آزادۀ افغانستان نیز با خطوط زرین در تاریخ افغانستان ثبت خواهد شد.